رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

یک ماهگی

وروجک مامان امروز دقیقا یک ماه از دنیا اومدنت میگذره.قند عسلم تو این مدت خیلی سختی ها کشیدم هم سختی بعد زایمان هم گریه ها و بی قراریها و مریضی هات و رفت آمدهامون به بیمارستان به خاطر زردی که داشتی ووو.... با اینکه اکثر اوقات دست تنها بودم و شرایط سخت بود واسم اما همین که یه بار بغلت میکنم و یه نگا تو چشمات میندازم همه سختی ها فراموشم میشه. اینو بدون واقعا نفس مامان و بابایی خدا همیشه حافظ و نگهدارت باشه و تورو برا ما نگه داره. تو این یه ماه حسابی مردی شدی واسه خودت.خداییش پسر خوبی بودی واسم.همین که گریه و بی قراری الکی نداری و شبا خوب میخوابی  خودش خیلیه. عزیزم این کارت تبریکم آقاصاذقی(شوهرخاله) واست درست کرده دستش درد ...
22 تير 1392

آخرین احوالات گل پسر

سلام قندعسلم مامانی این روزا خیلی شلوغی میکنی و نمیذاری کارامو بکنم تا میذارمت زمین شروع میکنی به گریه با اینکه نه گشنته نه جات کثیفه یا چیزی فقط میخوای پیشت بمونم و بغلت کنم. اینطوری نمیشه که مامان جان .... پس کی کارای خونه رو بکنه و واسه بابایی غذا درست کنه؟؟؟ پسرکم یه کمی باهام را بیا خوب .... نگا کن دیروز از بس کلافم کردی بلاخره آوردمت آشپزخونه پیش خودم گذاشتمت رو کابینت. تا گریه میکردی میدویدم باهات یه کم بحرف میزدم آروم میشدی دوباره یه کم کارمیکردم و یه کم کنارتو وایمیسادم اما دیدم نه اونطوریم خطرناکه ورجه وورجه میکنی میفتی زمین حالا بیا و درستش کن ، همشم که نمیشد حواسم به تو باشه توهم که گریت بلند شد باز مجبور شدم کلا کار...
19 تير 1392

پستونک

چندروز پیش همین طوری داشتم باهات بازی میکردم یه لحظه گفتم ببینم پستونک میخوری یا نه واسه همین یه دونه پستونک کوچولوی سیلیکونی که گرفته بودم رو آوردم و گذاشتم دهنت(البته واسه دهنت خیلی بزرگ بود) اولش نمیگرفتی ولی بعدش قول خوردی و فک کردی میخوام شیر بدم بهت چنان محکم میمکیدی که نگو .دو سه دیقه ای همون طور دهنت نگه داشتی اما بعدش انگار متوجه شدی که کاسه ای زیر نیم کاسه هست واسه همون یه خنده ای کردی و انداختیش بیرون . بعدشم دیگه هرچی کردم نه اون روز نه روزای دیگه پستونک نخوردی... ...
19 تير 1392

زردی

رهام مامان.... روزی که مرخص شدیم از بیمارستان خیلی خوشحال بودم که زردی نداری اما غافل از اینکه  قراره همه نی نی ها این مرض رو تجربه کنن. 4-5 روز بعد اینکه اوردیمت خونه رنگ و روت عوض شد که نشونه های زردی بود دکتر وآزمایش که بردیمت مشخص شد زردی داری البته درصدش خیلی کم بود که با قطره درست میشد دوسه روز بعد دوباره بردیم ازمایش که عدد زردیت کم نشدالبته زیاد جای نگرانی نبود اما بازم بابایی ریسک نکرد و  واسه همین تصمیم گرفت دستگاه رو بیاره خونه و توخونه بذاریمت تو دستگاه و مراقبت باشیم. قندعسلم دوروزم گذاشتیمت تو دستگاه که خوب خوب شی الانم چندروزه که حسابی شیر میخوری و خوابتم خوب شده و سرحال تری اما یه ذره بازم چشات زردن ...
12 تير 1392

برگشتیم

سلام خاله ها من و مامان چندروزی بود رفته بودیم شهرستان خونه مامان بزرگ جونم تا اونجا بیشتر بهمون برسن و زودتر حال مامان و من خوب بشه.واسه همین این چند روزه نبودیم 2روزه که برگشتیم و مامان میخواد بازم از اتفاقایی که این روزا افتاده بنویسه. خاله جونا عکسامو نگا کنید ببینید تو این چند روز چقد بزرگ شدم........... البته باید به مامان بگم واسم اسپند دود کنه عکس ها در ادامه مطلب تو این عکس خاله مینا شال مامان رو سرم کرده تا دختر بشم البته لحاف تشک دختر خاله ام هستی رو هم انداختن زیرم دیگه همه چیم دخترونه شده اینجام تازه از حموم در اومدم و خواب حسابی بهم چسبید همشم که وقتی خوابم ازم عکس گرفتن بابا از چشمای نازمم ...
11 تير 1392
1